تبسم تبسم ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

زیباترین تبسم زندگی

عروسک بیست وشش ماهه ی من

تبسم به معنای واقعی شده یه عروسک یه عروسک خوشگل  وناز برای دلبری وشیرین زبونی واب کردن دل ما بعضی وقتها انقدر با نمک وخوشمزه حرف میزنه که دلم میخواد لهش کنم بچلونمش  توی این ماه خدا روشکر همه اش مشغول تولد بازی ومهمونی رفتن ومهمون اومدن بودیم خیلی بهمون خوش گذشت اولیش تولد خودم بود که مصادف شده بود با روز زن و مامانم و هانیه و هادی اینا خونه امون بودن درست روز تولدم  خیلی شاد نیستم نمیدونم چرا .??? ولی خوب خوش گذشت مخصوصا بعد از گرفتن هدیه ی اقای همسر بیشتر خوش گذشت ووقتی هم با مامانم وهانیه از بیرون اومدیم دیدم یه دسته گل خوشگل به همراه یه متن زیبا از طرف یه دوست قدیمی برام فرستاده بودند خیلی حس خوبی بود خیلی سورپرایز شدم وال...
31 ارديبهشت 1393

زیباترین تبسم زندگیم

تبسم عزیزم تولد تو بهترین وقشنگ ترین اتفاق زندگی منه با تو بود که حس قشنگ مادر بودن را درک کردم وهمه چیز برام زیباتر وقشنگ تر شد تو بهترین بهانه ای برای زندگیم وبرای بودنم نمی تونم بگم چقدر ولی از اعماق وجودم واز ته ته قلبم یه عالمه دوستت دارم زیباترین تبسم زندگیم تولدت مبارک     ...
1 فروردين 1393

ماهی قرمز عید

اسفند ماه به سرعت برق و باد گذشت از اسفندخوشم میاد همه جا بوی عید میاد بوی تمیزی بوی وایتکس فرشهای شسته شده روی پشت بام با نقشه ها ورنگهای مختلف متروی شلوغ وسیل جمعیتی که سرازیر شدن به سمت بازار و در اخر جیب های خالی و کارت های بی موجودی و دستانی پر وخسته این روزهای ما هم گذشت خونه تکونی برام خیلی سخت بود با اینکه همیشه در حال خونه تکونی هستم وبه قول بقیه خونه امون کاری نداشت ولی خیلی با یه بچه ی کوچیک کار خونه کردن سخته رایت بر می داشتم می گفت مامان منم کمک کنم دستمال بر می داشتم می گفت مامان دستمال بده منم بلدم خلاصه این وسط باید کلی هم خاله بازی میکردیم یه شبم تبسم خانم شال وکلاه کرد وبا خاله هانیه رفت خونه اشون وفرداشم خونه ی مامان ...
27 اسفند 1392

666روزه گی /بیست و دو ماهگی

دخترم بیست و دو ماه شد چه زود زمان میگذره بعضی وقتها از اینکه تبسم انقدر زود داره بزرگ میشه غصه ام میگیره اگه می شد دوست داشتم بوی تنشم یادگاری نگه می داشتم اون روزایی که بوی شیر میداد بوی قشنگ نوزادی حالا که تنش بوی گل میده دلم برای اون موقع که کوچولو بود تنگ شده چند وقت پیش که داشتم لوازم نوزادیش رو جمع می کردم گریه ام گرفته بود لباسایی که انقدر کوچولو بود که باورم نمی شد برای تبسم باشه وقتی داشتم وسایلشو جمع میکردم تبسم تو اتاق بود و می گفت مامانی اسباب بازیه منه گفتم تبسم میخوایم اینها رو بدیم وانیا نی نی خاله هانیه بازی کنه گفت :مامانی منه وانی نیست . جمعه با علی اقا ومامانم رفته بودیم بازار مبل مبلا رو ببینیم اخرش که میخواستیم بیایم به...
10 اسفند 1392

دختر من گلدسته

تبسم عشق مامانش امروز برای اولین بار موهاشو کوتاه کرد بااینکه دوست نداشتم حالا حالا ها موهاشو کوتاه کنیم ولی برای اینکه موهاش یه مقدار مرتب بشه مجبور شدیم ولی دخترک با موهای کوتاه هم همچنان مثل قرص ماه زیباست مبارررررررررکت باشه عزیز دل مامان .دوووووستت دارم ................ قربون این چهره ی زیبات بشم ززززززززززززززززززززززززیبا   ...
1 بهمن 1392

صورتی خاله

تبسم عزیز دل مامان وارد بیست ویک ماهگی شده دی ماه برای تموم اونایی که دانش اموز دارن ماه امتحان ودرس و اضطراب و... ماهم از این قاعده مستثنا نیستیم ترنم وتینا که حسابی مشغول درس و امتحان هستن انقدر که به تبسم میگم تینا و ترنم کجان میگه درس امتحان یه دفتر و مداد وچند تا کتاب براش گذاشتم میره سراغشون و میگه درس وامتحان بهش میگم تبسم دو دوتا چند تا میشه میگه چهار تا دخترم ای بی سی دی انگلیسی رو هم بلده وخیلی بامزه میگه بهش میگم تبسم ماشین باباعلی چیه ؟؟ با صدای بلند میگه ا ز ا ر ا  میگم تبسم بره مدرسه امتحان چند بگیره میگه بیست انقدر دیگه تو درس ونمره و امتحانیم که تبسم به سیب هم میگه بیست ترنم وتینا تا میان پایین میگه بالا بالا درس درس. تب...
29 دی 1392

برای همسر عزیزم ....

بیست ونهم اذر سالگرد ازدواجمون بود زمان خیلی زودتر از انچه که فکر می کنیم میگذره چند روزه پیش دو تا موی سفید میون موهای پرپشت وسیاهم به چشمم خورد نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت یکی دو روز نکندمش چون شنیدم که موی سفیدو بکنی زیاد میشه منم جو گیر شده بودم و تا چند روز نکندمش ولی بالاخره طاقت نیاوردم و کندمش خلاصه در سن بیست ونه سالگی و هم زمان با پنجمین سالگرد ازدواجمون دو تا از موهای سفیدمم کندم باورم نمیشه انقدر همه چی داره زود میگذره از همین جا وبا صدای بلند واز ته ته دلم میخوام از علی عزیزم که نه تنها همسرمه دوست و یاور و عشقم و .....به خاطر همه ی خوب بودناش به خاطر همه ی صبوری هاش به خاطر همه دوست داشتن هاش به خاطر همه ی فهمیدن هاش واصلا ...
16 دی 1392

بیست ماهه شیرین وشیطون

تبسم خانوم مامانش بالاخره رسید به بیست ماهگی خیلی منتظر بودم که تبسم بیست ماه بشه نمیدونم چرا بیست یه حس خوبی بهم میدم عدد بیست پر از انرزیه به تیناو ترنمم همیشه میگم بیست نه خواهر داره نه برادر بیست همیشه بیسته خلاصه دخترک بیست ماه من خیلی شیرین وشیطون شده هر روز منتظر یه دلبریه جدیدیم دیروز هانیه ومجید خونه ی ما بودن هانیه می گفت هنکام ماشا.. چقدر شیطون شده ادم دوست داره گازش بگیره میرفت جلوی اقا مجید وپشتشو میکرد ومی گفت بلوز منو بکش بعد یه ذره می رفت جلو ومی گفت حالا ول کن یه چیزی مثل تیر کمون .تبسم عاشق میوه پوست کندنه مخصوصا نارنگی نارنگی پوست کنده اورده گذاشته تو دهن من یه ذره به نارنگیه نخش مونده بود اومده اونو گرفته و میگه...
30 آذر 1392