تبسم تبسم ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

زیباترین تبسم زندگی

عروسک بیست وشش ماهه ی من

1393/2/31 13:54
نویسنده : مامان هنگامه
1,312 بازدید
اشتراک گذاری

تبسم به معنای واقعی شده یه عروسک یه عروسک خوشگل  وناز برای دلبری وشیرین زبونی واب کردن دل ما بعضی وقتها انقدر با نمک وخوشمزه حرف میزنه که دلم میخواد لهش کنم بچلونمش  توی این ماه خدا روشکر همه اش مشغول تولد بازی ومهمونی رفتن ومهمون اومدن بودیم خیلی بهمون خوش گذشت اولیش تولد خودم بود که مصادف شده بود با روز زن و مامانم و هانیه و هادی اینا خونه امون بودن درست روز تولدم  خیلی شاد نیستم نمیدونم چرا .??? ولی خوب خوش گذشت مخصوصا بعد از گرفتن هدیه ی اقای همسر بیشتر خوش گذشت ووقتی هم با مامانم وهانیه از بیرون اومدیم دیدم یه دسته گل خوشگل به همراه یه متن زیبا از طرف یه دوست قدیمی برام فرستاده بودند خیلی حس خوبی بود خیلی سورپرایز شدم والبته خیلی خیلی شرمنده .روز مادرم که دو روز بعدش بود یه سر رفتیم خونه ی زن عموی عزیزم و   خاله بهاره وخاله مریمم با کیک وارد شدن  و موجبات شادیه تبسم وباران وچاق شدن ما رو فراهم کردن بعدازظهرم که رفتیم خونه ی مامان عزیزم و عمو مجید تبسم زحمت کشیده بود کیک خرید بود تا موجبات لهو ولعب وشادیه تبسم وبه قول تبسم ببلود مامان ناهید  رو فراهم کرده بود ماهم که بی خیال چاقی واضافه  وزن شدیم وانواع واقسام کیک ها رو تست میکنیم . جمه علی زحمت کشید وگوشیم رو عوض کرد ویه سری برنامه ی جدید برام ریخت  تا سیم کارتمو انداختم توی گوشیم کنار شماره ی دوستم که توی سیم کارت بود عکس یه دختر بچه ی ناز نازی اومد بالا وزیر ش نوشته بود هلیا کلی ذوق مرگ شدم با شماره تماس گرفتم وگفتم ببخشید شما نرگس  نوایی هستید گفت بله کلی خوشحال شدم دوست دوران دبیرستانم رو بعد از یازده سال پیدا کردم تکنولوژی هم یه جاهایی به درد میخوره خیلی حس خوبی بود دوره ی دبیرستان فکر کنم یکی از بهترین دوران های همه باشه حال این دوران خوب با یه دوست همچون خواهر صدها برابر بهتر میشه یاداوری روزهای خوش گذشته خیلی شیرین ودلچسب نرگس بهم قول داد بیاد خونه امون واز اونجایی که خیلی خوش قول ومهربونه  تماس گرفت و قرار شد روز چهارشنبه دهم اردیبهشت بیاد خونه ی ما وای خیلی حس خوبی بود نمی تونستم تصور کنم چه شکلی شده به احترام وهانیه وبهره هم گفتم اومدن البته بهاره زحمت کشیده بود وبعداز ظهر از اداره بهمراه باران جون اومد ونازنینم بهمراه امیر علی عشق عمه اش بعدازظهر اتفاقی اومدن خونه امون وکلی خوشحال و ذوق زده ام کردن علی اقا هم زحمت کشید برامون مثل همیشه یه کیک خوشمزه خرید واورد سور وسات بچه ها کامل شد هلیا عزیزم صداش در نمی امد  انقدر دختر ساکت واروم وخانومی بود که نگو تبسم از بعداز اتلیه هیمن که برای تولدش رفتیم و خاله نسیم وعمو ادریسی کیک گذاشتن جلوشو گفتن انگشت بزن فکر میکنه به  همه ی کیکها باید انگشت بزنه وبخوره بقیه ی بچه ها هم که عشق تولد ومشغول شیرین کاری وعملیات بر روی کیک بیچاره این وسط هلیا خیلی خانم رفته بود نشسته بود وانگار نه انگار که کیکی هست وشمعی هست وبچه ها مشغول خلق اثر هنری هستن بچه اصلا دست نزد حالا تبسم از اون روز تحت تاثیر قرار گرفته و اولش میگه هلیا خانم بود دست به کیک نزد نشسته بود ولی بچه ام نمیتونه خودشو کنترل کنه وانگشتا مبارک رو به کیک میزنه وکیک ها را متبرک میکنه خیلی خوب بود وخیلی خوش گذشت دست همه درد نکنه که اومدن ...

سه شنبه ی بعدشم رفتیم خونه مهتاب جون وکلی بهمون خوش گذشت وبعدازظهرشم بچه ها رو بردیم پارک  نزدیک خونه  ویه یک ساعتی بچه ها بازی کردن وبهشون خوش گذشت برای تبسم یه لباس خریده بودم عکس مینی موس روش بود کلی هم گشتم یه تل خریدم که ست لباسش بود خودش خیلی لباس وتلش ودوست داشت  (البته تلش موقع برگشت از سر موتور افتاد وگم شد )انقدر که تا رفتیم خونه ی مهتاب اینا تا از پله ها بالا رفتیم وبهاره جون وباران رو دید گفت سباسم خوشله (لباسم خوشگله )موقع ی اومدنم به مریم دختر عموم گفت من دختر خوبی بودم اذیت نکردم عاشقشم که انقدر میفهمه عزیزم گلم تو همیشه خوبی همیشه خانومی هیچ وقته هیچ وقت مامانتو اذیت نکردی ازهمون روز اول که تو رو باردار بودم تا الان که بیست وشش ماهه هستی تو روحمی  ریحانمی توبهارمی تو همه ی  زندگیم هستی عشقم ....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 روز پدرم که رفتیم خونه ی مامانم اینا البته ما دوشنبه شب رفتیم واقای همسر سه شنبه بعدازظهر اومدن دنبالمون انقدر خونه ی مامانم به تبسم خوش میگذره وانقدر خوشحال وراحته که دلم میخواست مامانم بهم نزدیک بود البته تبسمم که نبود دوست داشتم نزدیک مامانم باشم ولی الان این حس بیشتر شده پنج شنبه هجدهم اردیبهشت شب تولد ترنم بود ومنم به همین مناسبت خونواده ی اقای همسر را شام دعوت کردم که هم دورهم باشیم هم ببلد (تولد )بازی کنیم که جای همگی خالی خیلی خوش گذشت و از خودم هنر دروکردم وشام مرغ درسته در فر درست کردم و بیف استراگانف و خورشت الو اسفناج که به نقل قول از بقیه خیلی خوشمزه بود و سفره ی خیلی خوشگلی بود واقای همسر کلی ازم تشکر کرد واینجوری  تولد دختر گلمون ترنم خانمم به سلامتی گذشت و اما از بچه ها بگم که کلی با نمک بودن سامیار که کلی اقا شده بود و بزرگ ساهره خانم گفت میبرمش مهد کودک عزیزم به من می گفت خاله خیلی دوستش دارم بانمکه تنها فرزند ذکور  خانواده ی اسدی ارنیکا خانمم که با اون تیپ خوشگلش یه پیراهن قرمز خال خالی به همراه یه سنجاق قرمز ویه کوله پشتی قرمز خال خالی همچنان هم من فکر میکنم ارنیکا بیشتر از همسن وسالهای خوش میفهمه ورفتاراش کاملا حساب شده و سنجیده وبا فکر ارنیکا هم قراره از اول تیر مهدکودکی بشه ومامانش یه کم نگران بود واما تبسم من عروسک خانم ساکت و صبورم که واقعا خانم بود وهمه کلی ازش تعریف کردن و فقط  گفتن یه کم لاغر شده  تولد بازیم کردن و تولد همه بود به غیر از ترنم بنده خدا کیکو که گذاشتیم رو میز سامیار وارنیکا وتبسم و مهلا و تینا از خود بی خود شده بودن اقای همسرم ابتکار به خرج داده بود از این شمع هایی که هی روشن میشن خریده بود که دیگه خودتون تصور کنید اخر سر دیگه کیک و برداشتیم که از نظر بهداشتی دچار مشکل نشیم سیل فوتها به شمع های روی کیک تبدیل به بارون شده بود وانگشتهایی بود که به کیک زده میشد دیگه خودتون تصور کنید ما باید چی رو میخوردیم

 

 

پنج شنبه ی هفته  دیگه هم منزل جاری جان دعوت شدیم که به نوعی هم عیددیدنیه وهم منزل نویی اخه تازه اسباب کشی کردن .چون خونه اشون به موقع حاضر نبود بعد از عید اسباب کشی کردن

مهمونی خونه ی عمو محمودم خیلی خوش گذشت ودلچسب بود وبعداز یه انتظار طولانی خونه اشونو دیدیم من که داشتم از فضولی میمردم خونه ی خوبی بود جای خیلی خوبی بود خونه اشون سبک ویلاهای شمال بود در کل قشنگ بود وبهمون خوش گذشت تبسمم همه اش می گفت خونه ی سامیار خوبه پارک داره

از شیرین کاریهاش بگم که دخترم استاد نقاشی شده و کلی خوشگل نقاشی میکشه صبح که از خواب بیدار میشه توی تختش دراز میکشه برای خودش شعر میخونه وبا خودش بازی میکنه بعدمیگه مامانی مامانی من بیدارم دلم خالیه پاشو دیگه .دخترم از نوزادی عادت داره با لالایی بخوابه حالا چند وقتیه که سی دی قصه براش میذارم وبالشت وپتوشم میاره کله اشم میکنه زیره پتو وقصه گوش میده و میخوابه قصه ی بز بز قندی رو کامل بلده وخیلی شیرین و خوشمزه تعریف میکنه قصه ی کدوی قلقله زن و خاله سوسکه ام یه کمیشو بلده هنوز کامل یاد نگرفته غذا شو که میخوره بلند میشه رو صندلیش می ایسته دستاشو بالا میبره ومیگه الهی شکر هنگام غذامو کامل کامل لوردم یه چیزی میخواد بخوره بشقاب بر میداره میبره روی صندلیش میذاره ومیگه خونه امون کثیف میشه مامانی ناراحت میشه سی دی can your baby رو میذاره میگه مامانی اجازه میدی abc بذارم بعد که اجازه میدم میگه play کنم .گوشی موبایلشو بر میداره میگه دو سه پنج الو بابا علی جونم چطوری جایزه یادت نره زوده زود بیا بریم پارک از اسباب بازی های پارکم چون یه بار از سر سر افتاده از پله هاش بالا میره بعد میاد میگه هنگام بللم کن تاپم یه کم سوار میشه ولی عاشق چرخ وفلک های قدیمیه .دخترم حسابی مامان خونه شده سفره که خیلی وقت پهن میکرد و قاشق میذاشت و به قول خودش نمک کمک میرد حالا دیگه زیر سفره ای میبره بایین میتکونه وچلمه میکنه میذاره توی کشو نپتون بر میداره نپتون میکشه وبرای باباش اش میپزه .هر روز باهم یه یک ساعتی میریم پیاده روی ویه چرخی میزنیم وکیفشو حتما بیاد بر داره عینک دودیشم چپکی میزنه وعروسکاشو برمیداره میگه مامانی بریم دوووووووووووووووووستت دارم تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتبسسسسسسسسسسسسسسسسممم .دخترم خیلی خوشگل چشم میذاره وقایم باشک بازی میکنه وچشم میذاره ومیگه دو سه پنج شیش هفت نه

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)