تبسم تبسم ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

زیباترین تبسم زندگی

666روزه گی /بیست و دو ماهگی

1392/12/10 14:20
نویسنده : مامان هنگامه
326 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم بیست و دو ماه شد چه زود زمان میگذره بعضی وقتها از اینکه تبسم انقدر زود داره بزرگ میشه غصه ام میگیره اگه می شد دوست داشتم بوی تنشم یادگاری نگه می داشتم اون روزایی که بوی شیر میداد بوی قشنگ نوزادی حالا که تنش بوی گل میده دلم برای اون موقع که کوچولو بود تنگ شده چند وقت پیش که داشتم لوازم نوزادیش رو جمع می کردم گریه ام گرفته بود لباسایی که انقدر کوچولو بود که باورم نمی شد برای تبسم باشه وقتی داشتم وسایلشو جمع میکردم تبسم تو اتاق بود و می گفت مامانی اسباب بازیه منه گفتم تبسم میخوایم اینها رو بدیم وانیا نی نی خاله هانیه بازی کنه گفت :مامانی منه وانی نیست . جمعه با علی اقا ومامانم رفته بودیم بازار مبل مبلا رو ببینیم اخرش که میخواستیم بیایم به مامانم گفتم بریم ببینم کپل پا فرش داره برای اتاق تبسم رفتیم و در کمال ناامیدی از اقای فروشنده سوال کردم که فرش سرویس پانا اومده و اقای فروشنده ام خیلی خونسرد گفت بله یه دونه داریم و برامون باز کرد داشتم ذوق مرگ می شدم از وقتی اومده بودیم توی این خونه تا حالا چندین بار رفته بودیم برای تبسم فرش بخریم ولی دوستشون نداشتم پارسال هم رفتیم کپل پای میدان ولیعصر برای ترنم و تینا سرویس خواب ببینیم لوسترشو داشت براش خریدیم امسالم موفق شدیم فرش اتاقشو براش پیدا کنیم وکلی خوشحال شدم تا حالا نشده چیزی بخوام وبهش نرسم مرسی خداجون

روز سه شنبه اول بهمن ماه وقتی از خونه ی مامانم می اومدم تبسم رو بردم ارایشگاه سرکوچه امون دوست نداشتم موهاشو بزنم ولی خیلی نامرتب شده بود خلاصه رفتیم ارایشگاه و از شانس ما سرشون خلوت بود و اقای ارایشگرم که همسایمون بود کلی از دیدن تبسم ذوق زده شده بود یه اقا پسر که پشت لباشم سبز شده بود  داشت موهاشو میزد تبسم هی می گفت مامانی نی نی منم تو دلم گفتم مامان جان این اقا دیگه برای خودش بابایی کلی باحال بودتوراه که داشتیم می اومدیم به تبسم گفتم الان میبرمت ارایشگاه اقا کاظم موهاتو کوتاه کنه خوشگل بشی مثل یه دسته گل بشی وقتی رفتیم ارایشگاه اقا کاظم یه لحظه رفته بود بیرون توی ارایشگاه نبود تبسم گفت مامان عمو کاظم کجاست ؟؟؟اقایون ارایشگر هاج وواج مونده بودن ویکیشون گفت چند سالشه گفتم امروز رفته تو بیست ودو ماه گفت خیلی خوب حرف میزنه مثل سه چهار ساله هاست   بعد نوبت تبسم شد روی صندلی نشست ومی خواستم پالتو شو در بیارم که گریه وزاری که مامانی عیبه منم بی خیال پالتو شدم وتبسم ساکت شد اقای ارایشگر قیچی رو برداشت تبسمم بغض کرد وگفت هنگام ترسید (بعضی وقتها به ترسیدم میگه ترسید )در همین حین یه نی نی کوچولوی خوشگل ومامانی اومد توی ارایشگاه وتبسم کلی ذوق کرد وهی می گفت نی نی و حواسش پرت شد دوتا بسته پاستیلم جایزه گرفت وشاد وخوشحال و با موهای کوتاه ومرتب اومدیم خونه باباش وقتی فهمید انقدر ذوق کرد که گفت هنگام عکسشو بذار رو وبلاگ تا بیام خونه ببینم بعد هم که اومد خونه رفتیم برای تبسم جایزه یه کیک خوشگل وکلاه و شمع خریدیم وبابا علی هم برای مامانی یه گلدون خوشگل ست طوطیا رو جایزه خرید وکلی مامانی رو شرمنده و ذوق مرگ کرد و تبسم کلی تولد بازی کرد

دخترک صورتی من این روزها تا من می خوابم میاد میگه مامانی مامان عزیزم پاشو پاشو اشتی اشتی یه روز خوابیده بودم اومده بود بالای سرم ومی گفت مامانی مامان عزیزم پاشو پاشو اشتی بعد من جوابشو ندادم با خودش حرف می زد و می گفت مامانی مرده من گسنم (گشنم )مامانی پاشو نون و انیر

این روزا بیشتر وقتمون با تبسم تو اتاقشیم همه اش میگه مامانی بازی بالا بازی 

 بالاخره رفتیم دیدن دوستم سمیرا خدا بهش یه دختر خوشگل ومامانی داده که هفت ماهشه خیلی خیلی ناز و دوست داشتنی بود خیلی دوستش داشتم شکل تربچه بود وقتی بغلش کردم دلم خواست از این بچه های دلچسب بود خدا برای پدر ومادرش ببخشدش ....

درد سر این روزهای ما شده تبلت تینا خانم تبسم دلش تبلت میخواد وبهونه میگیره ومنم بهش نمیدم و میاد وبا بغض میگه هنگام تبت لاک بزنم ندین( نگین )بزنم منم یه وقتایی مجبور میشم بهش بدم ولی دوست ندارم بازی کنه وکار به جاهای باریک کشیده میشه بهش میگم تبسم با تینا بازی کنه میره با تینا بازی کنه تینا بهش میگه عزیزم گلم بده بهت یاد بدم تبلت بر میداره میبره میگه عزیزم گلم خودم بللم  بلدم ...

برای اولین بار سه شب توی اتاقش خوابید ولی انقدر که باباش بهانه اش وگرفت وبغل گوش من هی تا صبح گفت بچه سردش نشه وبچه بیدار نشه بترسه و بچه گریه نکنه ما نشنویم و بچه دستشویی نداشته باشه دل درد بگیره منم بچه رو اوردم پیش باباش که بیشتر از بچه بهونه گرفت ....

لباس عید تبسمم براش خریدم یه پیراهن و کت گوگولی وناز سفید ومشکی که تنش میکنه خیلی باحال میشه مثل خانم کوچولو ها میشه با باباش رفتیم فرش بخریم به جای فرش برای تبسم لباس خریدیم لباسشو دوست دارم ....

پنج شنبه اول بهمن هم رفتیم کاشان سر خاک پدر علی اقا سالگردش بود شب تا جمعه اخر شب کاشان بودیم خونه ی خواهر شوهرم خیلی بهمون خوش میگذره الهام و ارنیکا هم بودند ارنیکا جونم کلی تبسم مامان رو مورد ضرب وشتم قرار داد و دختر مظلوم منم صورتش تبدیل به نقشه ی هیروشیما شده بود بهش میگم ارنیکا دختر منو میزنی گوشتو میبرم خیلی سفت ومحکم گفت منم سرتو میبرم میندازم یه جایی که پلیسا پیدا نکنن منم به علی اقا گفتم بلند شو جمع کن بریم تا ارنیکا بیشتر از این عصبانی نشده وما رو نکشده در کل ولی خیلی خوش گذشت بچه اند دیگه ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ایمان
11 اسفند 92 0:10
عزیز22 ماهگیت مبارکککککککککککک چه دخمل دوست داشتنیییییییییی شما از ایمان یک ماه بزرگتریییییییییی فدات بشم [ماچ سلام خدا نکنه ممنون
مامانی درسا
1 فروردین 93 2:53
عزیزم سال نو و سالروز تولدت مبارک انشاالله همیشه سلامت و شاد باشی گل][سخ]