دخترگل به سرم دیگه بزرگ شده ...
امروز صبح خیلی دیر بیدار شدیم برای اولین بار بود که خانوادگی البته بدون ترنم که رفته بود مدرسه وبا تینا که به لطف الودگی هوا تعطیله وخیلیم شاد وخوشحال همه امون تا ساعت ١١ خوابیده بودیم وقتی از خواب بیدار شدیم البته بیدار که میگم نکه فکر کنید شاد وبشاش و مسواک زده دراز به دراز با چشمانی باز در رختخواب منظورمه تبسم اومد پیشم وبعد از چاق سلامتی صبح و ماچ وموچ بهش گفتم تبسم برو تینا رو هم بیدار کن تبسمم خیلی شیک وبا کلاس رفت پشت در اطاق منم داشتم فکر میکردم کاشکی این در ما جادویی بود و تبسم میتونست ازش رد بشه ومنم یه سی ثانیه بیشتر بخوابم که در کمال ناباوری دیدم دخترکم مثل غول چراغ جادو نه مثل فرشته ی مهربون عمل کردو با چوب جادویی که همون دستای زیباش باشه در اطاق رو باز کرد و خیلی شیک وباکلاس رفت بیرون و من که از شدت ذوق وبهت وحیرت نمیدونستم چی کار کنم دلم میخواست تبسم وبگیرم ومحکم محکم یه عالمه بوسش کنم یا چند شب پیش بهش میگم تبسم تولد دوست داری انقدر قشنگ وسریع بهم گفت انه (اره ) که دلم میخواست یک سال هر روز براش تولد بگیرم ولی ماشاا.. تازگیها خیلی شیطون شده خیلی باید براش انرزی صرف کنم بعضی وقتها واقعا کم میارم به لطف تبسم تمام کسبه محترم محل ما رو میشناسن وبازم به لطف تبسم امار همه ی هشت متری های محل رو با متراز کامل و تعداد خونه ها داریم دخترمو یه عالمه nتاnدر بی نهایت دوستش دارم وخدا رو بخاطر داشتنش هزاران بار در روز شکر میکنم ....