اندر اتفاقات تولد
بالاخره روز تولد باران رسید قرار شد امیر علی ومامانش هم با ما بیان تولد ترنمم تا ساعت سه کلاس زبان داشت تینا هم یواش یواش حاضر شد وتبسمم حاضر کردم خودم داشتم حاضر میشدم که امیر علی خوشگلم اومد به طور اتفاقی رنگ لباس تبسم وامیرعلی باهم ست شده بود وقتی رسیدیم تبسم کالسکه ی باران رو برداشته بود و مثل پیام بازرگانی هی می رفت ومی اومد وسط اون هم شلوغی یه کتاب داستان برداشته بود و روی شکمش خوابیده بود و پاهاشو داده بود بالا و کتاب می خواند تم تولد باران انگری برد بود وچون تبسم از انگری بردزمیترسید از چند روز پیش سعی کرده بودم ترسش بریزه ولی مثل اینکه زیادی ترسش ریخته بود بارانم چون تازه مامانش از شیر گرفته بودش خیلی سر حال نبود وحوصله نداشت ولی در کل همه چی خوب بود وخوش گذشت دست بهاره جون درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود ..... تا خونه امون منفجر نشده و کل اشبز خونه نیومده وسط پذیرایی من برم اخه در همین حین که من مشغول نوشتنم تبسم خانمم بیکار نمونده و مشغول خراب کاریه ....