دخترگل به سرم دیگه بزرگ شده ...
امروز صبح خیلی دیر بیدار شدیم برای اولین بار بود که خانوادگی البته بدون ترنم که رفته بود مدرسه وبا تینا که به لطف الودگی هوا تعطیله وخیلیم شاد وخوشحال همه امون تا ساعت ١١ خوابیده بودیم وقتی از خواب بیدار شدیم البته بیدار که میگم نکه فکر کنید شاد وبشاش و مسواک زده دراز به دراز با چشمانی باز در رختخواب منظورمه تبسم اومد پیشم وبعد از چاق سلامتی صبح و ماچ وموچ بهش گفتم تبسم برو تینا رو هم بیدار کن تبسمم خیلی شیک وبا کلاس رفت پشت در اطاق منم داشتم فکر میکردم کاشکی این در ما جادویی بود و تبسم میتونست ازش رد بشه ومنم یه سی ثانیه بیشتر بخوابم که در کمال ناباوری دیدم دخترکم مثل غول چراغ جادو نه مثل فرشته ی مهربون عمل کردو با چوب جادویی که همون دستا...
نویسنده :
مامان هنگامه
12:52